ماهها بود که اینقدر تحلیل نرفته بودم. هم جسمی، هم روحی داغونم. صبح همکارم میگه وقتی روزه بودی حالت خیلی بهتر بود.
آره راست میگه. از وقتی رسیدم خونه رو به موتم. حتی غذا هم نخوردم. یعنی برنج خیس کردم، گوشت رو از فریزر درآوردم ولی گرفتم خوابیدم و چند دقیقه پیش بیدار شدم. ساعت رو نگاه کردم دیدم دو و نیم نصف شبه! یکم که گذشت و چشمام بیشتر باز شد دیدم گویا اشتباه دیده بودم و تازه نه شبه!
تو کلاس نهم امتحان گرفتم و بعد که حین امتحان کلاس بعدی، ورقهها رو تصحیح کردم؛ دیدم ورقه مبینا نیست! رفتم سراغش گفتم غایب که نبودی پس چرا امتحان ندادی؟ میگه دلم درد میکرد تو نمازخونه خوابیده بودم. گفتم از کی اجازه گرفتی؟ گفت خانم معاون. کشیدمش دفتر هیچ کس قبول نکرد حرفشو. شروع کرد گریه و زاری و فلان. تهش قول گرفتن چهارشنبه دوباره امتحان بگیرم.
تو کلاس یازدهم ورقهٔ یکی از بچهها یه طرفش مخدوش بود. یعنی از چاپ بد در اومده بود و یه سری خطوط در هم و برهم افتاده بود روش اونم خطوطی که مربوط به کلاس دهمه. یعنی خنگ خالی! نگفته ورقهم اینجوریه عوضش کن نشسته به همون دری وریها جواب داده! دلم میخواست بگیرمش زیر مشت و لگد!
تو کلاس دوازدهم هم یکیشون مقاله ننوشته و قصدم نداره بنویسه و بهم گفت هرجور راحتی مستمری بده بهم! اینم از ته دوستی با دانشآموزات!
حجم خونریزیام خیلی زیاده و فشارم پایین. کاش میتونستم این دو روز رو نرم سرکار و فقط بخوابم.
دلم میخواد روز تولدم برای کسی غیر خودم هم مهم باشه. کسی غیر خودم هم برای این روز ذوق داشته باشه. ولی متاسفانه هیچ کس ذوقی نداره و میتونم برای این بیکسی تا فردا گریه کنم. خاطره سازی ممنوع...
ما را در سایت خاطره سازی ممنوع دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 6zemzemehayetanhayea بازدید : 59 تاريخ : چهارشنبه 30 فروردين 1402 ساعت: 14:20